✨زندگی به سبــــــک من ✨

زبان رو خواندم هنوز برای قضاوت در مورد پکیچ اش خیلی زوده .اما حقیقتا این چهل روز تا ازمون اگر زبان رو بخوانم و ازش جدا نشم در حد همین هر روز صبح یک ساعت خوب خیلی خوبه دیگه .

دکتر نرفتم چون صبح که بیدار شدم یکم سرگیجه داشتم و بدن دردم هم یکم بیشتر از این دو سه روز بود ... این جایی که می‌رم یه کوچولو دوره ...منم باید پیاده برم ترسیدم توی راه یه وقت بمونم ... فکرکنید وسط خیابان ادم احساس کنه الان ه که غش کنه ... پس یکم که بهتر بشم مثلا توی هفته‌ی اینده میرم .

sia توی یه مصاحبه که چرا همیشه صورتش رو رنگ و پنهان میکنه گفت من در اوج موفقیت بودم ...یک شانزده ساله دایم الخمر من داشتم خودم رو فراتر از حرفه ام نابود میکردم ...پس رفتم و وقتی برگشتم دیگه نمی‌خواستم دیده بشم تا دوباره به اون روز بیفتم ...

صبح خونه مون یه طوری بود که دوست داشتم علاوه بر اینکه توی تخت می‌مونم در اتاق رو هم ببندم هیچی رو نبینیم اما نمیشد دقیقا یک ساعت و ربع طول کشید تا شلختگی‌های درست کردن ترشی تموم شد . ظرف‌های گنده رفتن سر جاشون ...خرده کلم‌ها رفتن توی جارو برقی و همه جا برق افتاد

بلاخره مهمونی تموم شد ...هر قدر قبل امدن مهمون‌ها بی حوصله ام و با نق کار میکنم بعد امدن با عشق رفتار میکنم اما وقت فلسفه ام رفت ...ان شا الله تعویق بیفته چون خیلی حیف میشه و امسال اخرین سال ماده 28 هست

امروز خیلی خوب نبودم... تمام دیشب رو کابوس دیدم... صبح که بیدار شدم به همسر جان گفتم پرده رو تاریک کن بخوابم ماندم توی تخت تا ساعت یازده... بعد هم باید فلسفه میخواندم نرفتم سراغش چایی گذاشتم برگشتم توی تخت.. نهار کوکو سیب زمینی پختم سر نهار هم گفتم من امروز نیستم شام نپزم... دیگه یه دوش گرفتم برگشتم توی تخت... الان فهمیدم قراره تهران دو هفته تعطیل بشه و تعویق قطعی شد دیدم چیزی رو از دست ندادم ​​​​​​

روی تیغه‌ی بینی ایم دقیقا جایی که دماغه‌ی عینک رو می‌گذارم جوش زده ...هر مدل عینک رو می‌گذارم اذیت میکنه ...

فصل اول رو خواندم ...فصل دوم رو شروع کنم تا مامان‌ها شروع بشه ...بعد هم فصل سوم و چهارم رو میخوانم .

بلوم یک نظریه پرداز روان شناسی ه که امده هدف‌های رفتاری رو در سه دسته‌ی شناختی و عاطفی و روانی و حرکتی تقسیم کرده .